ღ❤ღعشق و دوریღ❤ღ

عاشقونه سروناز و کلاه قرمزی

 

 

یواش گفتم دوست دارم ، واسه اینه که نشنیدی

 

بلد نیستم که بد باشم ، نگو اینو نفهمیدی

 

بزار باشم کنار تو ، کنار عطر این احساس

 

بزار حبس ابد باشم ، تو عشقی که برام رویاست

 

بزار با گریه اینبارم ، بگم خیلی دوست دارم

 

اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم

 

دلم میگیره هر روزی که میبینم تو دلگیری

 

دارم میمیرم از وقتی سراغم رو نمیگیری

 

نگاهم رو از تو دزدیدم ، با این چشمای غمبارم

 

نمیخواستم بدونی که چقدر چشماتو دوست دارم

 

ولی با گریه اینبارم میگم خیلی دوست دارم

 

اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم

تاريخ 25 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

من خودم این رو خوندم شاد شدم شماهم بخونید باحاله ..

یه روزی یه مرده نشسته بود و داشت روزنامه اش رو می خوند كه زنش یهو ماهی تابه رو می كوبه سرش.

مرده میگه: برا چی این كارو كردی؟

زنش جواب میده: به خاطر این زدمت كه تو جیب شلوارت یه تیكه كاغذ پیدا كردم كه توش اسم جنى (Jeni یه دختر) نوشته شده بود .

 

 

مرده میگه : وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی كه روش شرط بندی كردم اسمش jeni بود.

زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه.

سه روز بعدش مرد داشت تلویزین تماشا می كرد كه زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر كوبید رو سر مرده که تقریبا بیهوش شد.

وقتی به خودش اومد پرسید این بار برا چی منو زدی زنش جواب داد: آخه اسبت زنگ زده بود.

 

 

 

تاريخ 25 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

بعضی وقت ها چه دلتنگ می شوی برای عزیزت ... وقتی نیست قدرش را میدانی ....

عزیزم حالا جای صدای آرامش بخشت ، تنها صدایی است که می گوید " مشترک مورد نظر تلفن همراه خود را خاموش کرده است "....

آخه لا اقل یه خبر بده میدونم نمیتونی ولی بالاخره یک راهی هست که ...

الان تمام دل خوشی ام یک شماره خاموش است...

تاريخ 25 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

 

دمش گرمــــــ

باران را مــــی گویــمــــــ

به شانه امــــــ زد و گفت:

“خسته شدیـــــــ

امــــــروز را تو استراحت کن…

مــــن به جایت مــــی بارمـــــــــ

تاريخ 25 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

 دلتنگی حس عجیبی است . . .


که گاهی تو را به یادم می آورد ،


گاهی یعنی همیشه ،


گاهی یعنی الان ...

 

تاريخ 25 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

امیر نمیدونم چی شده  الان کجایی و یا چیکار میکنی فقط بدون دارم آتیش میگیرم و دیوونه میشم ، خیلی درد بدیه که

نتونم باهات حرف بزنم و نفهمم چیکار میکنی

نفسم اگه اینو خوندی پیام بذار تا بفهمم کجایی

قرار بود امشب حرف بزنیم اما.........

دیدی چی شد....البته شاید هم تو خودت بخوای و اینطوری راحت تر باشی ، اگه درسته حرفم فقط یه کاری کن بفهمم

تا دیگه مزاحمت نشم اما بدون عاشقت میمونم و از ته دل تا بی نهایت می خوامت...

ولی بدون اگه تا مدتها هم نتونی حرف بزنی من ترکت نمیکنم

عشقم خیلی دوست دارم

تاريخ 25 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

 

                                       

 

من الان بیمارستانم :


دکتر گفته اگه نفست نیاد

میمیری !!!!


نفسم بیا

تاريخ 25 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

پ

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری

 

 هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت

 

 ممنونم

 


تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب

داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت

نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون

 حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم..

 آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

 


 

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی

 

افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید

 

استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!

 

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون

 

آن چنین نوشته شده بود:


 

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من درقلب تو زنده ام.از دستم

 

ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که

 

قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت

 

موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)



تاريخ 24 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

عزیزم دوست دارم قد یه دنیا ...

قد تموم آسمونا ، تموم دریاها...تموم ستاره ها

نمیدونم چه طوری بگم  ...واقعا نمیدونم عزیزم ... ولی بدون بعد خدا و خونوادم عزییییییز ترینی واسم

حاضرم جونمم بدم برات

نمیدونم کی میتونی بیای اینجا ، اما هر موقع خوندیش بدون از ته قلب بهت میگم عااااااشقتم

 

 

 

 

تاريخ 13 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

باران که می بارد تو در راهی / از دشت شب تا باغ ِ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز / با ابر و آب و آسمان جاری

تا عطرِ آهنگ تو می رقصد / تا شعر باران تو می گیرد . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

باران رحمت خدا همیشه می بارد

تقصیر ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم!

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

قطره بارون ممکنه کوچک دیده بشه ٬ اما یک گل تشنه ٬ همیشه منتظر باریدنشه

یک اس ام اس ممکنه ساده برسه ٬ اما قلب فرستندش خیلی به یادته . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

چه سنگین گذشت عصر بارانی ام

گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را

گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود

تا حرفهایم

در بستری از بغض بخوابند

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

حس میکنم روی صورتم دنیا چکه میکند

حس میکنم قطره قطره, نم نمک عاشقم میکنی

بارون که میبارد هوا تر میشود تا تو چشمک بزنی

بارون که میبارد باز با ترانه یا باز بی ترانه من عاشق تر گریه میکنم و رو به آسمان فریاد میزنم

دوستت دارم

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

وقتی دلم برات تنگ می شه میرم پشت ابرها زار زار گریه می کنم

پس یادت باشه هر وقت بارون میاد دل من برات تنگ شده . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

باران از راه رسید ، عشق را دوباره در مزرعه ی خالی تنم پروراند

زندگی را در آسمان آبی چشمم حس کرد ، ناگهان پایییز عشقم از راه رسید

آری رفت ولی هنوز قلبم برای اوست

 

«««««««««««««««««««««««««««««


مرا چه باک ز باران

که گیسوان تو چتری گشوده اند

مرا چه باک ز مرگ

که بوسه های تو پیغام های قیامند

بدرودهای تو

تکرارهای سلامند

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد

و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم

تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت

و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

بارون و دوست دارم هنوز / چون تو رو یادم میاره

حس می کنم پیشه منی / وقتی که بارون می باره . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

بر سرم

چتر گرفت؛

به تماشا

ایستادند

باران و رهگذران

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

باران در گلوی من ابر ِ کوچکی ست ، میشود مرا بغل کنی؟

قول میدهم گریه کم کند

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون

ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

یادگاری واسه بارون ، آرزوهایی که خاک شد

وقتی رفتی زیبا ، انگار روح از تنم جدا شد

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

توی زندگیت بارون نباش که فکر کنند با منت خودتو به شیشه میکوبی

ابر باش که منتظرت باشند که ببیاری

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

عشق لالایی بارون تو شباست ، نم نم بارون پشت شیشه هاست

لحظه شبنم و برگ گل یاس ، لحظه رهایی پرنده هاست

لحظه عزیز با تو بودنه ، آخرین پناه موندن منه

تاريخ 13 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

روزای بارونی قطره های بارون رو بشمار

اگه بند اومد روی رفاقت من حساب کن ، نه کم میاد و نه بند میاد . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی / به که گویم که تو گرمای دستان منی

گرچه پاییز نشد همدم و همسایه من / به که گویم که تو باران زمستان منی . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

میدانم که می مانی و از قلبم بیرون نمیروی

پس لااقل باران را بهانه کن ، دارد باران می آید . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است

مثل همین باران بی سوال

که هی می بارد

که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد!

 

«««««««««««««««««««««««««««««


باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم:

من تنها نیستم , تنها منتظرم

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

پنجره ی باران خورده ات را باز کن

چند سطر پس از باران

چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده

دلم برایت تنگ است

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

همچون باران باش ، رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد

ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم

به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

بغضهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد

صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

مثل باران چشمهایت دیدنی است /٬ شهر خاموش نگاهت دیدنیست

زندگانی معنی لبخند توست / خنده هایت بی نهایت دیدنیست . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم

برای اومدنت بارون رو بهانه نمیکردی

رنگین کمان من

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

در حسرت موجم ، باران کفافم نیست

درمان درد من ، باران ِ نم نم نیست . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

چشمهای من از دوریت کنون مثل آسمان بارانیست

ابرها میبارند و آرام میشوند اما چشمهایم می بارند و بیقرار تر میشوند

کاش تا ابرها آرام نشده اند بیایی

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

باز باران آمد

از هوا یا ز دو چشم خیسم؟

نیک بنگر!

چه تفاوت دارد . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

خدا ابر رو به گریه میاره تا گلها بخندن، پس هر وقت بارون آمد یادت نره بخندی . . .

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

علم ثابت کرده که شکر در آب حل میشه

پس هیچ وقت زیر بارون نرو ، چون شیرین ترین دوستم را از دست می دم !

 

«««««««««««««««««««««««««««««

 

تاريخ 13 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد / و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس / سند عشق به امضا شدنش می ارزد

گرچه من تجربه ای از نرسیدن هایم / کوشش رود به دریا شدنش می ارزد . . .

.

.

.

اگه عاشقی همش کار دله ، پس چرا من همه اش

فکرم

ذهنم

هوشم

حواسم

پیش توست . . . ؟

.

.

.

باور کن آن “میم” مالکیتی که به آخر اسمم اضافه میکردی

بزرگترین و زیباترین عاشقانه ای بود که شنیده ام . . .

.

.

باز باران بارید خیس شد خاطره ها /  مرحبا بر دل ابری هوا

هر کجا هستی باش آسمانت آبی / و تمام دلت از غصه ی دنیا خالی . . .


.

.

.

این فاصله ها که بین ما بسیارند / از بودن ما کنار هم بیزارند

یک روز برای دیدنت می آیم / اما اگر این فاصله ها بگذارند . . .

.

.

.

آنقدر دور شده ای که

چشمانم حتی خواب آمدنت را هم نمی بینند . . .

.

.

.

بوسه هایت انار را می ترکاند ، نفس هایت سیب را می رساند ، آغوشت ابر را می باراند

پاییزترینی تو !

.

.

.

عمقِ چشم هات

قصه ی هزار و یک شبِ یلداست

تمام نمی شود هر چه می خوانم . . .

.

.

.

کار سختی ستْ دوست نداشتنِ تو

باید برای خودم

کار دیگری دست و پا کنم . . .

.

.

.

طوری که دل تو خواست باشم، نشدم / دلخواه دل تنگ خودم هم نشدم

حوا تو به خانه بهشتی برگرد / من هم متاسفم که آدم نشدم . . .

.

.

.

بگذار دیوانه صدایم کنند!

بگذار بگویند مجنون!

فرقی نمی کند!

من تمام هویت خود را

از زمانی که اسمم را دیگر صدا نزدی

از یاد برده ام!

.



نگاه تو سیب است

و من نیوتنی بیچاره

بی خواب از کشف جاذبه . . .

.

.

.

قلبم آسمون میشه به شوق خوابیدن ستاره ی وجودت

کاش از میون همه ی ستاره ها سهیل نشی . . .

تاريخ 13 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

 

 

چه جوری شد نمی‌دونم که عشق افتاده به جونم
خودت خونسردی اما من، نه اینطوری نمیتونم

دارم حس میکنم هر روز به تو وابسته‌تر میشم
تو انگاری حواست نیست دارم دیوونه‌تر میشم

 

یه حالی دارم این روزا نه آرومم نه آشوبم
به حالم اعتباری نیست تو که خوبی منم خوبم

بگو با من چیکار کردی که اینجور درب و داغونم
نه گریونم نه خندونم مثل موهات پریشونم

من از فکر و خیال تو همش سردرد می‌گیرم
سر تو با خودم با تو با یه دنیا درگیرم

 

یه حالی دارم این روزا نه آرومم نه آشوبم
به حالم اعتباری نیست تو که خوبی منم خوبم

 

تاريخ 13 / 8 / 1391برچسب:,سـاعت نويسنده سـَروِنازــ♥ــاَمیررِضا| |

صفحه قبل 1 ... 34 35 36 37 38 ... 44 صفحه بعد

miss-A